هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است