یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش