هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد