به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم