به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم