به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم