همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر