همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر