هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما