چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما