گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی