ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت