صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟