رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟