گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود