همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند