کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان
بعدِ کرمان و بشاگرد و گلستان و لرستان
ذلیل شد امیریاش، صغیر شد کبیریاش
شکسته شد توهّمِ شکستناپذیریاش
بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
بعد از تو روزها شده بیرنگ مرتضی
بیرنگ، بیقرار و بدآهنگ مرتضی
قلم به دست و عمامه بر سر، عبای غربت به بر کشیدی
به سجده رفتی و گریه کردی و انتظار سحر کشیدی
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است
عالم و فاضل و فرزانه و آزاداندیش
خالص و مخلص و شایسته و وارسته ز خویش
ای چشم! از آن دیدۀ بیدار بخوان
ای اشک! از آن چشمِ گهربار بخوان
شهادت میتواند مرگ در راه وطن باشد
شهادت میتواند خلوتی با خویشتن باشد
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
جز ردّ قدمهای تو اینجا اثری نیست
این قلّه که جولانگه هر رهگذری نیست
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
رفتند که این نام سرافراز بماند
بر مأذنهها نام علی باز بماند
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
این روزها میان شهیدان چه همهمهست
این انقلاب ادامۀ فریاد فاطمهست
صبحِ تقویم گفت یا زهرا
همه هستیم گفت یا زهرا
حس میکنم هرشب حضورت را کنارم
وقتی به روی خاک تو سر میگذارم
آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشق، خوشسرانجام شدند
کی میرود آن بهار خونین از یاد
سروی که برافراشته بیرق در باد
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد