غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت