گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش