خدا این بار میخواهد سپاهش خار و خس باشد
برای خواری دشمن همین بایست بس باشد
جمعه حدود ساعت یک، نیمهشب، بغداد...
این ماجرا صدبار در من بازخوانی شد
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی
وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی
تصور کن تو در سنگر، وَ داعش در کمین باشد
تصور کن جهانت شکل یک میدان مین باشد
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
اصحاب حسین در خطر، میمانند
امثال حبیب بیشتر میمانند
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
سینهها با سوختن، ارزندهتر خواهند شد
شمعها در عمق شب، تابندهتر خواهند شد
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
ماییم در انحصار تن زندانی
ما هیچ نداریم به جز حیرانی
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشۀ مردم، غم نان نه
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش