زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش