میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت