چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست