تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد