بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد