بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت