در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش