خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند
ولی کبوتر بیبال و بیپر آوردند
آمدی، بوی آشنا داری
آمدی از دیار آتش و دود
که مینَهد مرهم، داغ سوگواران را؟
که جمع میکند این خاطر پریشان را؟
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی
چقدر با تو کبوتر، چقدر با تو نگاه
چقدر آینه اینجا نشسته راه به راه
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
شرارههای دلت بود اینچنین میریخت
تو آمدی و در رحمت خدا وا بود
و غرق نور، زمین، بلکه آسمانها بود
هنوز میشنوم هقهق صدایت را
صدای آن نفس درد آشنایت را
چگونه میشود از خود برید؟ آدمها!
میان آینه خود را ندید، آدمها!
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد