در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد