سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت