مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت