دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
بر حسین بن علی یا با حسین بن علی؟
با یزید بن یهودی یا حسین بن علی؟
آمد سحر دوباره و حال سَهَر کجاست؟
تا بلکه آبرو دهدم، چشم تَر کجاست؟
نمکپروردهات ای شهر من خیل شهیداناند
شهیدانی که هر یک سفرهدار لطف و احساناند
غم داغ تو را با هیچکس دیگر نخواهم گفت
برایت روضه میخوانم ولی از سر نخواهم گفت
یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
روشن آن چشم که در سوگ تو پُر نم باشد
دلربا، نرگس این باغ به شبنم باشد
میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ماسوا میزد
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
مگر چه کیسهای از نور داشت بر دوشش؟
که وقت دیدن او ماه بود مدهوشش
وضو گرفتم و کردم به رب عشق توکل
زدم به رسم ادب بعد از آن به خواجه تفأل
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
بایست آنچنان که تا به حال ایستادهای
که در کمال شوکت و جلال ایستادهای
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
فقط از شعله و مسمار گفتیم
از آشوب در و دیوار گفتیم
لبیک به جُحفه، پی حج خواهم گفت
حاجات به ثامن الحجج خواهم گفت
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
هلا! در این کران فقط به حُر، امان نمیرسد
که در کنار او به هیچکس زیان نمیرسد