بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش