زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست