روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
با ذکر حسین بن علی غوغا شد
درهای حرم با صلواتی وا شد
غالب شده بود ترس بر عرصۀ جنگ
پر بود تمام معرکه از نیرنگ
آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید