عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست