خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست