تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...