الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...