صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود