عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست