رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
یک عمر دلم غصۀ مولا خوردهست
تا حکم شهادت من امضا خوردهست
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست