فراتر است، از ادراک ما حقیقت ذاتش
کسی که آینۀ ذات کبریاست صفاتش
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را