رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی