پیرمرد مهربان، مثل ابرها رها
زنده است همچنان، زنده است بین ما
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
چشمهها در رودرود غصۀ جانکاه کیست؟
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهادهست
بر نیزهٔ تنهایی خود تکیه دادهست