در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سالهایی که در آن روح خدا با ما بود
مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبیها را
دوش یاران خبر سوختنش آوردند
صبح خاکستر خونین تنش آوردند
چون لالۀ شکفته صفایی عجیب داشت
مثل شکوفه رایحهای دلفریب داشت
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
تقویم در تقویم
این فصلها سرشار باران تو خواهد شد
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بیتو
تار شد مشرق روحانی ایمان بیتو...
خرقهپوشان به وجود تو مباهات کنند
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند