چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم