پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم