سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو