میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی